مقالات تاريخ آذربايجان

مطالب اين صفحه زير نظرعلي حاجي خواه (اكتاي)

بابك بزرگترين قهرمان آزادي در تاريخ ايران

تقريباً دويست سال قبل از ظهور بابك و در زمان حاكميت جبارانه و ديكتاتوري ساسانيان كه ظلم را به نهايت رسانده و خود را در حد خدايان ميپنداشتند و مردم مظلوم و ستم كشيده از دست ساسانيان (وارثان هخامنشيان ) به تنگ آمده بودند ، حضرت محمدبن عبدالله (ص) متولد ميشود. در زمان تولد اين پيامبر بزرگ دو اتفاق بزرگ ميافتد ، يكي اينكه درست در همان موقع ايوان مدائن و كاخ كسري (ساسانيان) فرو ميريزد و ديگر اينكه آتشكدة آذر گشسب بعد از هزاران سال روشني خاموش ميشود و شاعر درست اين زمان را مد نظر قرار داده و چه زيبا فرموده است :

اي دل عبرت بين از ديده عبر كن هان ايوان مدائن را آئينة عبرت دان

چهل سال بعد از اين زمانها حضرت محمد (ص) ظهور ميكند و به پيامبري ميرسد و نامهاي به خسرو پرويز پادشاه ساساني مينويسد و او را به دين اسلام و اطاعت از خداوند فرا ميخواند كه نامة پيغمبر به دست خسرو پرويز پاره ميگردد، در اين موقعها بعد از ساليان سال حكومت ظالمانه و ديكتاتوري آريائي ، توسط دين جديد و مسلمانان ، در جنگ قادسيه برچيده شده و متلاشي ميشودتا انسانهاي آزادة دربند كشيده شده نفسي تازه كنند. ليكن طولي نميكشد دو گروه ستمگر و تشنة قذرت پديدار شدند،يكي در ايران اعقاب ساسانيان حكومت از دست رفته و عقدهاي كه دوباره آرزوي احياي تمدن ساساني را داشتند كه بعدها افشين ، مازيار ، وشمگيريان و غيره نمونة آن بودند و يكي ديگر به موازاي اسلام راستين ، اسلام دروغين بود كه بعد از پيغمبر و ظلمهايي كه به آل پيغمبر و حضرت علي (ع) نموده و حقشان را كه از جانب خداوند تعيين شده بود ، ضايع نموده بودند، از جانب خلفاي بنياميه و مخصوصاً بني عباس سربرآورده بود.

در زمان خلفاي بني عباس ، فرزند دلاوري در آذربايجان زاده شده كه در دوران قيامش به مدت 22 سال خواب را براي خلفاي ظالم عباسي و سرداران زياده طلب ايراني حرام نموده و آرامش را به قيمت سلب زندگي ملتهاي مظلوم ميخواستند ، سلب نموده بود. بابك با نام حسن در يك خانوادة محكوم و مظلوم اما سرافراز در روستاي بلالآباد از توابع ميمنه در اطراف اردبيل فعلي به دنيا آمد.محمد فريدي مينويسد : « بابك از هنگاميكه ميتوانست چوب بدست گيرد و بدود براي كمك به خانوادة فقيرشان كه بعد از مرگ پدر، مادرش به كلفتي افتاده بود به چوپاني رفت و گوسفند چران شد . بدين گونه بابك از طبيعت آزاد و صخرههاي بلند و غرش ابرها و پرواز آزادانة پرندگان درسها آموخت ، بلندب همت ، استواري كوه ، آزادگي سرو ، بخشندگي باران ، واحدهائي بودند كه بابك از دانشگاه طبيعت فرا گرفت . مهمان شدن ناگهاني مردي به نام جاويدان (رهبر خرميان )در خانة فقيرانة آنها در زمستان سخت از زور سرما و كولاك كه پس از گذر از شهر زنگان به آنجا پناه آورده بود و بابك را كه 18 ـ 19 سال بيشتر نداشت با عقايد و انديشههاي جالب آشنا نمود . اين درست زماني بود كه اشراف عرب ، يعني عباسيان به نام دين دمار از روزگار دين درميآوردند. اشراف و اميرزادگان ايراني نيز در پي كسب مقام و جاه از دست دادة خود مردم را به شورش دعوت ميكردند در حاليكه همين مردم از دست ظلم و جور اشراف و اميزادگان ايراني و موبدان زرتشتي به دين اسلام پناه آورده بودند.

هويت بابك به علت كينة دشمنانش از اين بزرگ مرد و نوشتن تاريخ جعلي و ساختگي شئونيستها و نژادپرستان به صورت نقيض و ضد نقيض نشان داده شده است كه علما و مورخين فعلي را به شدت تحتالشعاع خود قرار داده و به الگو برداري از آنها وادار نموده است و همين اختلاف فوقالعاده و افراط در منفي نشان دادن شخصيت ايشان خود بيانگر آن است كه منفيات را با سوء قصد و غرض خاصي نوشته و همة آنها پوچ و بياساس است و اينها همه عظمت بابك را به اثبات ميرساند كه چطور سعي در تخريب شخصيت ايشان داشتهاند. دكتر عبدالحسين زرينكوب در مورد بابك مينويسد : «بيشتر مطالبي كه در منابع موجود دربارة بابك آوردهاند ، غرضآلود و افسانه آميز است .تاريخ نويسان مسلمان كوشيدهاند خاطرة او را تيره و تباه كنند و از تعصب ، سعي كردهاند سيماي او را زشت و ناپسند جلوه دهند . افسانههائي كه در باب او جعل كردهاند به خوبي نشان ميدهد كه با غرض و نيتهاي خاصي سعي داشتهاند نام بابك را آلوده نمايند.»

بهروز خاماچي نيز مينويسد :« بايد گفت جزئيات زندگي بابك در پس پردة تعصب و خودخواهي مورخان وابسته به دربار عباسي از علاقمندان به تاريخ پنهان مانده است.مورخاني كه روابط بسيار حسنه با دربار عباسيان ، خلافت هارون و مأمون و معتصم داشتند ، با دريافت انعام و جوائز فراوان سعي داشتند حقايق را آنگونه كه هست وارونه نشان دهند تاجائيكه خلفاي عباسي چون مأمون و معتصم را حامي دين و مذهب انگاشته و مرداني رئوف و مردمدار قامداد نمايند و در مقابل، دلاوران ايراني را انسانهاي بيرحم و ستمگر و خونريز به تصوير كشند.»

نقش بابك به عنوان قهرمان آزادي در اوج اختناق و خفقان در موقع حاكميت اعراب متظاهر به اسلام (اسلام دروغين ) و اعقاب ساسانيان ، حكومت از دست رفته و عقدهاي ، براي تاريخ و حق و حقيقت ، غير قابل انگار است . بابك از آنگونه شخصيتهاست كه تاريخ مانند او را كمتر و در برههاي از زمان به خود ميبيند . بهروز خاماچي مينويسد :« در ميان مردان بزرگ و برجستهاي كه از پي استقلال ايران در عهد خلفاي ستمگر عباسي برخاستهاندچهرة بابك از حيث مردانگيهاي بسيار ودلاوري شگفتآور و سرسختي و پايداريها و استواري بيمانند ، جايگاه رفيعي دارد ، خاصه اگر روزهاي مرگ و يا قتل فجيع وي را در آخرين دقايق زندگي به آنها بافزاييم كه چه مصائب و عذاب جانفرسائي را متحمل گرديد و همچنان و همچنان ، گردن به غرور و سرافراز داشت ، شايد بتوان گفت در اين خصوص كسي از قهرمانان ايران را ياراي برابري با وي نيست . درنتيجه ميتوان گفت كه بابك از همة آن سرداران بزرگ ، بزرگتر و لايقتر بوده است.»

دكتر علي شريعتي مينويسد : «براي تحليل روانشناختي بابك بايد ديد بابك در كدامين محيط تربيت و نشو ونما يافته و عوامل تأثير گذار در منش و رفتار و روحية بابك در كدامين عناصر بودهاند. از عوامل تأثير بخش و تحولآفريني ميتوان به كساني چون عبدالله پدر بابك ، مادر بابك و جاويدان ، رهبر نخستين خرمدينان و سلمان و شبل دوستان نزديك پدر بابك كه همواره راهنما و مشوقش بودهاند اشاره نمود.»

در مورد افكار تأثير گذار در روحية بابك ، بهروز خاماچي و رحيم رئيسنيا مينويسد : «مادر بابك روزي شمشير پدرش را به او و برادرش نشان داد و گفت فرزندانم ! پدر شما يك روغن فروش ساده نبود . او يك بهادر بود ،او در روي شمشير چنين نوشته بود : « اي جوانمرد اگر شمشير را در خلاف خواهي كرد بهتر است كه دست به قبضهاش نبري .در روزگاران عباسيان، بيچشم ميتوان زندگي كرد ، اما بيشمشير هرگز!»

بعد از مرگ جاويدان هست كه با وصيت خود رهبري خرميان به بابك ميرسد . دكتر عبدالحسين زرينكوب در اين باره مينويسد :«بابك فقط سرداري دلير و هوشمند بود كه مدتها شورشها و آشوبهاي مزدكيان و خرميان را رهبري كرد. در اين كار وي نيز جانشين جاويدان بود كه از رؤساي خرمية آذربايجان محسوب ميشد.» مينويسند كه بعد از مرگ جاويدان زن او با خرميان چنين گفت كه : « جاويدان بابك را خليفة خود كرده است و اهل اين نواحي را به پيروي او وصيت كرده و شما را وعده داده است كه با دست او فتح و ظفر يابيد .» و دوباره مينويسند : « در آذربايجان وضع ديگر گونهبود جاودان بيسهل و بابك آئين خرمدينان را تازه كرده بودند و اين شورش خرمدينان در آنجا نه فقط عربها و دستگاه خلفا را تهديد ميكرد ،بلكه براي شاهزادگان و اميران ايراني نيز كه همواره به بهانة دين زرتشت ، مردم را بر ضد عربان و نفع خويش فراز ميآوردند خطر بزرگي بود.اين آئين خرمي كه ظاهراً بازماندة دين مزدك بود و هنوز در گرگان و ديلمان و آذربايجان و ارمنستان و همدان و دينور و ري و اصفهان عدة بسياري از پيروان آن وجود داشتند ، با انديشة دهقانزادگان و اميرزادگان جهانجوي ، كه خواب احياي دولت ساساني را ميديدند سازگار نبود. بدين جهت بود كه اشراف و بزرگان ايراني نيز در خفه كردن و فرونشاندن اين نهضت با خليفة عباسي همداستان بودند چنانكه براي مبارزه با اين خطر ، اين ايرانيان كه خود از عربان نفرت شديد داشتند در دوستي با دشمنان ديرين خويش لحظهاي ترديد نكردند.عبث نيست كه افشين شاهزادة اشروسنه فرمان خليفه را در قلع و قمع خرمدينان به جان پذيرا شد و هم بدين جهت بود كه از شاهزادگان طبرستان ، جز مازيار كسي به يلري بابك برنخاست و او نيز جز وعده و نويد ياري ديگري به بابك نكرد.»

مدتها بود كه خرمدينان بر ضد تازيان برخاسته بودند اما قبل از ظهور بابك ، كار خرمدينان هرگز كاري دشوار و خطرناك تلقي نشده بود. خرمدينان ظاهراً باقيماندة مزدك بوندن كه از قهر و سخط انوشيروان جسته بودند و پرويز و جانشينانش نيز چنان سرگرم گرفتلريهاي خويش گرديده بودند كه از قلع و قمع آنها غافل مانده بودند .بدين گونه بود كه بابك در سال 200 هجري به نام آئين خرمدينان و براي نهضت جاويدان مزدكي برخاست . به زودي پيروان او بسيار شدند و عدة زيادي از كشاورزان و روسائيان به ياري او برخاستند.

بدين ترتيب بابك توانسته بود ديلمان و دوطرف رود ارس يعني آذربايجان و ارمنستان را تحت حاكميت خود درآورد . ابومنصور بغدادي در كتاب الفرق بين الفرق مينويسد :« شمارة پيروان بابك از مردم آذربايجان و ديلماني كه به او پيوسته بودند به سيصدهزار تن ميرسيد .» بهروز خاماچي مينويسد : « بدين ترتيب بود كه بابك خرمي موفق شد علاوه بر بيست هزار نفر جنگاور سوار ، بيست هزار نفر جنگجوي پيادة شمشيرزن و زوبين افكن آمادة كارزار بنمايد.بابك براي مقابله با خليفة ستمگر عباسي و تجهيز سپاه خود و آمادگي براي جنگهاي آينده به فكر وحدت قبايل و طوائف آذربايجاني افتاد و مردان ورزيده و سرسختي را وارد سپاه خود كرد ، آنگاه چون دريافته بودكه مردم ديلمان شجاعترين و جسورترين جنگاوران شمال ايران هستند لذا براي جلب مردان آن سامان ، خود به سرزمين ديلمان رهسپار شد و اين توفيق را در سرزمين ديلمستان بدست آورد كه افراد ارزشمندي را از ميان مردم بيباك و متهور آن اقليم به سوي آذربايجان گسيل دارد تا سپاهيان جنگجوي او را تقويت نمايند.»

ناصر نجمي مينويسد :« بابك پس از انجام اين مهم به طبرستان شتافت و در آنجا با مازيار فرزند قارن كه او نيز از پي جنگ و ستيز با تازيان برخاسته بود ملاقاتي پرشور به عمل آورد و هر دو دلاور هم پيمان گرديدند كه در رزم با اشغالگران و تازيان نژادپرست هرگز پاي سست نگردانند، همت و كوشش از دست ندهند و به پايمردي و دليري تا روز رهائي شمال و غرب ايران از پاي ننشينند . ليكن اين پيمان از طرف مازيار در حدسخن باقيماند و به آن عمل نشد .

بابك در سالهاي 204 و 211 به سختترين و خونينترين جنگها برعليه سپاهيان مأمون خليفة عباسي دست يازيد . بابك در مدت 22 سال توانسته بود 7 بار لشگر مجهز خليفة عباسي را كه ميدان جنگ در داخل آذربايجان بود و در پاي قلعه ، متلاشي كرده و درهم بكوبد و شكست سنگيني را متحمل آنان گرداند . ناگفته نماند كه بابك همزمان با امام هشتم عليبنموسيالرضا عليالسلام بوده و ملاقاتي نيز با امام داشته و دست بيعت با امام داده و امام رضا (ع) نيز لقب ذواليمين به وي داده است.

دكتر علي شريعتي در مورد بابك چه زيبا نوشته است :« وقتي شرح حال بابك را ميخونيم ميبينيم تمام تهمتهائي كه به او ميزنند و فشحهائي كه ميدهند (مانند آدم بيسر و پائي است ، پدرش فلان كاره است.)نشان ميدهد كه با يك بابك از طبقة پائين است و از اين موضوع فهميده ميشود كه علت مقاومت بابك و مقاومتهاي ديگران متفاوت است .زيرا بابك موقعيت خانوادگي مهمي نداشته كه از دست داده باشد ، قيام بابك درستترين و انسانيترين قيام عليه خلافت است و براي همين است كه بزرگترين مقاومتها را بابك عليه خلافت داشت . از ميان رهبران دو قرن اسلامي ، بابك تنها شخصيتي است كه از ميان تودة مردم برخاسته است.» شريعتي علت گرويدن بابك به دين مزدكي را نيز وابستگي طبقاتي بابك ميداند . امكان نداشت كه شخصيتهاي ديگر به مزدك بگروند ، چه از طبقة اشرافي بودند و بابك كه از طبقة اشراف بري بود خود به خود به مزدك گرويد . اما اين مزدك چه كسي بود ؟ به نظر شريعتي او مردي بود كه 1400 سال پيش از ماركس و پيش از آنكه صنعت و توليد جمعي و ماشين بخار پديد آيد همة نعمتهاي زندگي را از زندان تنگ مالكيت فردي آزاد كرد و با زن اندوزي و رزاندوزي طبقة خسرو ، موبد پيكاري را آغاز كرد كه يكي از صحنههايش باغ شهادت بود . باغ هولناكي كه در آن بيست هزار مزدكي عدالتخواه از سر در خاك غرس شده بودند . اين درختان مقدس كه در اسلام به بار نشست و ثمرهاش را تشيع انقلاب علوي چيد.

مقدسي دربارة مزدكيان و اعتقاداتشان مينويسد : «از ريختن خون ، جز در هنگاميكه علم طغيان برافرازند خودداري ميكنند .به پاكيزگي بسيار مقيدند . با نرمي و نكوكاري با مردم ديگر در ميآميزند و اشتراك زنان را با رضايت خود آنها جايز ميدانند.

بلاخره پس از 22سال قيام غيرتمندانه و شجاعانة بابك ، با خيانت و دسيسةسماط ارمني و با كينة افشين ، اين قهرمان آزادي اسير گشته و به خليفة عباسي تحويل داده ميشود. خليفه ابتدا پيشنهاد سرداري در لشگر خود را به بابك ميدهد ولي بابك مرگ را قبول ميكند و هرگز زير بار ننگ نميرود .خليفه براي اينكه خود را حق نشان دهد در دربار خود خطاب به بابك چنين ميگويد : «شنيدهام كه تو حرامهاي خدا را حلال كردهاي و بر آن بودهاي كه سرزمين خلافت را غصب كني ؟! » بابك در جواب به خليفة عباسي چنين ميگويد : « هر كس را مادرش هر جا به دنيا آورد مال اوست . سرزمين اوست . وطن اوست .غاصب كسي است كه فرسخها را زير پا گذارد و با قشون و سلاح بر سر مردم بيدفاع يورش آورده و دسترنج مردم زحمتكش را غارت كند و زندگي را در كامشان تلخ سازد. غاصب كساني هستند كه انديشمندان ملتها را ميربايند ،غاصب كساني هستند كه بر كشتگاه مردم اسب ميتازانند. مردم را اسير ميگيرند ، مردان را چون حيوان به بيگاري وا ميدارند ، زنان شوهردار را ميفروشند ، دختران را بيعصمت ميكنند، در حرمسراي خليفه زنان و دختران و رامشگر و رقاصه وجود دارد . حرمسراي اين مردان كه در اينجا جمعند ، موج ميزند از دختران و زناني كه روزي براي خود زندگي آزادي داشتهاند.»

بعد از كشتن بابك نوبت به افشين مزدور ميرسد.آخرين جملة معتصم كه آخرش نيز خورده شد ، آتش درون افشين انداخت . معتصم سخناني را كه از روي مصلحت فروخورده بود مروري كرد « آن افشين خائن را هم كه در آرزوي تجزيه قلمرو خلافت من باشد ، خود به سزايش خواهم رساند ، كه هنوز خواب شاهنشاهي ساساني را ميبيند ، پدران من اين خلافت را آسان بدست نياوردهاند كه پسرانشان آسان از دست بدهند . براي حفظ هر ولايتي اگر لازم آيد ، جويهاي خون به راه مياندازم و با شمشير دمشق، سرها از تن مخالفان جدا ميكنم !»آتش و تلاطم افشين بعد از نگاه شبهه آميز و كنايهبار ، تصور ناپذير بود . هرچه تغلا ميكرد كه گردنش را از كندة دژخيم خليفه دور گرداند ، نميتوانست «كاشكي شرط بابك را ميپذيرفتم ، حيف از او ، بزرگا مرد ! استوار و پرصلابت همچون صخرههاي بذ و سرافراز مانند كوههاي سر به فلك كشيدة آذربايجان!… اي سراب آرزوها تف بر شما ! اي رقيبان، نفرين بر شما ، نفرين بر شما ، اي رقيبان !نفرين بر من ، نفرين بر افشين ……واي كه در درياي خوني كه خود ريختهام غرق خواهم شد … واي برمن ! فرياد از اين پيروزي بيشكوه ،فرياد از اين شكست آرزو سوز.»

دكتر علي شريعتي مينويسد :«ابومسلم و بعد از اوخونخواهان او باشعار اسلام منهاي عرب قيام كردند و توده براي رسيدن به آن دو هدف دنبال اينها راه افتادند اما نتيجه چه شد ، سازش اين قهرمانان ( طاهريان ، سامانيان ، آل زيار ، مردآويج ، وشمگيريان ، افشين ، مازيار ، اسپهبدان طبرستان و غيره ) با خلافت . توده ناگهان چشم باز كرد و ديد كه اين قهرمانان همان حكام محلي پيش از اسلام بودند كه اسلام قدرت را از خانوادةشان باز گرفته بود و قيامشان نه براي مردم و نه براي مليت بلكه براي بدست آوردن حكومت محلي و ملي بود و اين قهرمانان ملي ، فرزندان نامشروع اين دو اشرافيت ، اشراف عرب و ايراني بودند و از اين قهرمانان ملي فقط بابك راست ميگفت كه ديديم همين قهرمانان ملي يعني اشراف قديمي ايراني او را گرفتند و در پاي خليفه ذبحش كردند.»

بدين ترتيب پيشگوئي در مورد تركان صورت گرفته است كه به احتمال قوي هم مربوط به قيام بابك و تركان آذربايجان و ديلميان و هم آخر زمان را شامل ميشود بدين صورت كه در كتاب نشانههاي ظهور او اثر حاج شيخ محمد خادمي شيرازي و غيبت نعماني ابن زينب چنين آورده ميشود : در حديث لوح حضرت زهراي مرضيه سلامالله عليها پس از بيان ويژگيهاي ائمه معصومين (ع) نوبت به حضرت بقيهالله (ع) ميرسد . خداوند ميفرمايد : بعد از امام حسن عسگري (ع) دين خود را بوسيلة فرزندش كه رحمت واسعه براي جهانيان است كامل ميگردانم .نشانههاي غيبت حضرتش اين است : اوليا و بندگان صالح من به خاطر ستمگران در زمان غيبت او در ذلت بسر ميبرند و سرهاي بريدة آنها را بعنوان تحفه براي يكديگر ميفرستند .چنانچه سرهاي ترك و ديلم را پيشكش يكديگر ميكردند.بندگان و اولياي مرا ميكشند و مرعوب دشمنان باشند.اينها در حقيقت ، دوستان منند و بوسيلة آنها انواع بلاها و فتنههاي كور و تاريك را از مردم دفع ميكنم و زلزلهها را به بركت وجود انها برمي دارم . بر آنها بار درودها و رحمت پروردگارشان و آنهاهستند هدايت يافتگان .

و روايت فوق و كلمات ترك و ديلم و پيشكش سرهاي آنها با قيام و مظلومانه به شهادت رسيدن بابك مطابقت مينمايد . بنابر اين طبق گفتههاي بالا بابك (حسن) را ميتوان قهرمان آزادي به حساب آورد و مكان قيامش يعني (بابك قالاسي ) را به عنوان مكاني براي اعتراض حقوق از دست رفتة تركان آذربايجان قبول كرد و به حساب آورد و فيلمي كه در جمهوري آذر بايجان در مورد قيام بابك ساخته شده است نميتواند هويت بابك را به طور كامل آشكار سازد و مقام بابك بالاتر از قضاوتها و برداشتهاي ما ميباشد و ما نبايدطبق قضاوتهاي ديگران و بخاطر پارهاي مسائل سياسي جهد در تخريب بهترين شخصيت تاريخي خودمان باشيم و آنهايي كه دانسته و ندانسته تهمتهايي به قهرمان ملي تركان آذربايجان و كل ايران زدهاند جزاي آنها در پيشگاه احكمالحاكمين محفوظ خواهد بود و از آن هيچ خلاصي نخواهند داشت.

«علي حاجيخواه»

منابع

1ـ بازشناسي هويت ايراني ، اسلام ،دكتر علي شريعتي .

2ـ تاريخ و شناخت اديان ،دكتر علي شريعتي.

3ـ دو قرن سكوت ،دكتر عبدالحسين زرينكوب.

4ـ قلعههاي تاريخي آذربايجان ، بهروز خاماچي.

5ـ نشريه نويد آذربايجان ، محمد فريدي